امید دلها

چهاردست و پا

قندعسل ما بالاخره تو 15 مرداد چهاردست و پا رفت و مامانی رو به یکی از آرزوهاش رسوند اگه عکسشو دیر گذاشتم به خاطر اینکه شما خیلی شیطون تشریف دارید و با کلی مکافات منو بابایی چند تا عکس ازتون گرفتیم اینم عکسهااااااااااااا و این عکس رو هم دوسش دارم عاشقشم میمیرم براش ... گذاشتم برات ایشالا همیشه سالم و صالح باشی ...
22 مرداد 1393

مادرانه

امید زیبای من،من با دیدن لحظه لحظه های بزرگ شدنت جون میگیرم ،با دیدن و شنیدن خنده هات،دست زدن هات،چهاردست و پا رفتن هات....یه عشقی تو قلبم پیدا میشه که شیرینیش تا مغز و استخونم جریان پیدا میکنه و من احساسش میکنم امید،امید،امیدم.... مامانی فدای اون لحظه ایه که دستهات رو باز میکنی تا بغلت کنم مامانی دیوونه اون لحظه ایه که دنبالم چهار دست و پا راه میوفتی مامانی عاشق اون لحظه ایه که لب پایینیت رو تو دهنت میکنی و بهم نگاه میکنی مامانی عشقش اون لحظه ایه که انگشت شصتت رو با شیشه شیرت تو دهنت میکنی و با هم میمکیشون مامانی فدای اون لحظه ایه که از دهنت صدا در میاری مثل ددددد...لیگا لیگا لیگا....اددداددادد..... مامانی قربون اون چشمات ...
21 مرداد 1393

تابستون 93

امیدم، یه چند تا عکس از روزهای بعد از ماه رمضون برات میزارم که سه نفری یا با دوستامون بودیم و حسابی بهمون خوش گذشته امید پشت ترافیک اینجا هم سفره خونه سنتی وکیل تو کرمان هستش که بالای 30 تا ازتون عکس گرفتم ولی شما همکاری نمیکردی و سرگرم بودی فقط همین دوتا رو  میشه گذاشت اینجا هم رفته بودیم پارک و چه هوایی داشت اینا هم آخرین ورژن عکسهای پسملیه این دوتا هم عکس هفته هستن  در واقع قشنگترین عکسها از نگاه مامانی اینم امید در فضای آزاد روز جمعه و اما امید خسته از صدای بوق و دود ماشینها و خوابیده بغل مامانیش ...
19 مرداد 1393

ماه شیرین ما

سلام شیرین پسر ماه رمضون هم با تموم قشنگیاش گذشت و این بهترین ماه رمضون من و بابایی بود بهترین لحظه های افطار، موقعی که شما هم کنار ما سر سفره مینشستی و منتظر که بهتون نون و کره بدیم و کم کم حرکاتتون پیشرفته تر شد تا روزهای آخر که دیگه سفره کاملا تو تسخیر شما بود و میکشیدیش سمت خودت و هر چی که تو سفره بود رو میخواستی و ما هم بهت میدادیم الا چایی که نگاه معصومانه ای میکردی و هی لبات رو جمع میکردی و به مایی که در حال خوردن چایی بودیم نگاه میکردی که یعنی به منم از اونا بدین ولی بهش نرسیدی عزیزم از خاطرات قشنگی که تو این ماه واسه ما ساختی یکیش زمانی بود که ما داشتیم برنامه ماه عسل رو نگاه میکردیم و برگشتیم دیدیم جعبه زولبیا و بامیه رو...
10 مرداد 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به امید دلها می باشد